پرواز را به خاطر بسپار! پرنده مردنیست...

به نام تنها ترین کلمه...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 36820
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 37
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



بابا لنگ دراز...

 

نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ایی آغاز کردیم در خیال , دل بیاد آورد ایام وصال...

دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را...

همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

امد و هم اشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی...

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زه دنیا بی خبر , دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد


گفتمش ......

گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل

دل زه عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده


گفت .........

گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان

با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من


گفتمش... عشقت به دل افزون شده دل زه جادوی رخت افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیباییت مجنون شده


بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بحر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود


روزگار.....

روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست..

بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت رفت و با دلداری دیگر عهد بست


با که گویم او که هم خون من است خسم جان و تشنه خون من است

از غمش با دود و دم هم دم شدم باده نوش غصه او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم

زره زره آب گشتم...

کم شدم....

آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من....

عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زه سر دیشب از کف رفت فردا را نگر

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود ..... عشق دیرین گسسته تار و پود

گر چه آب رفته باز اید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود...

بعد از این هم آشیانت هرکس است

باش با او یاد تو ما را بس است......

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زاد روز....

امروز اولین روز از بقیه ی عمرمه اما.....

تولدمو یه کثافت خرااب کرد.............

این نیز بگذرد.....

این روزها مانند جودی آبود شده ام!

برای بابالنگ درازی مینویسم که

خودم هم نمیشناسمش...........

 

روز تولدم بارون بارید و من قطرات بارانم را به تماشا گذاشتم

و

قطره قطره بخار شدم....

(دخترک باران)

 

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

گریه هم مثل باران فرو ریخت غصه از دل زدودن بهانه.....

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to shirin-sweet.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com