پرواز را به خاطر بسپار! پرنده مردنیست...

به نام تنها ترین کلمه...

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 96
بازدید کل : 36822
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 37
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



حسرت...!


ساعت 11:47 دقیقه نیمه شب بود....شبو تنهایی و یه سکوت آروم و یواش داشت موزیک گوش می داد .... رفت کنار پنجره و به آسمون نگاه کرد....یه شب سرد و آروم،پنجره ی نیمه باز، و آهنگی که پر از خاطره بود...رفت رو تختش گوشی موبایل رو برداشت.شروع کرد به نوشتن اس ام اس:
salam divoone khabi ya bidar?manke aslan khabam nemibare daram un ahang ghashangaro goosh midam.hamunike hamishe 2taie mikhundimesh.emshab yadet raft sms shab bekheyr bedia...!yeki talabe man.kho0o0o0o0o0o0b bekhabi.bo0o0o0o0o0o0o0o0SsSsSs eshgham...

مثه همیشه می خواست مسیج رو بفرسته واسه عشقش،ولی یهو یادش اومد که اون 3 روز پیش ازدواج کرده...
چشماش پر اشک شد،بغض کرد...!
گوشی از دستش افتاد... موزیک تموم شد....صورتشو گذاشت رو بالشو بی صدا گریه کرد...
دست خودش نبود...! آخه 3 سال با هم بودن و یه دنیا خاطره و روزای تلخ و شیرین که تو 3 روز فراموش نمیشه .....!
خیلی سخته...!
نويسنده: شیرین تاريخ: یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بابا لنگ دراز...

 

نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ایی آغاز کردیم در خیال , دل بیاد آورد ایام وصال...

دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را...

همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

امد و هم اشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی...

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زه دنیا بی خبر , دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد


گفتمش ......

گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل

دل زه عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده


گفت .........

گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان

با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من


گفتمش... عشقت به دل افزون شده دل زه جادوی رخت افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیباییت مجنون شده


بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بحر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود


روزگار.....

روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست..

بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت رفت و با دلداری دیگر عهد بست


با که گویم او که هم خون من است خسم جان و تشنه خون من است

از غمش با دود و دم هم دم شدم باده نوش غصه او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم

زره زره آب گشتم...

کم شدم....

آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من....

عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زه سر دیشب از کف رفت فردا را نگر

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود ..... عشق دیرین گسسته تار و پود

گر چه آب رفته باز اید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود...

بعد از این هم آشیانت هرکس است

باش با او یاد تو ما را بس است......

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زاد روز....

امروز اولین روز از بقیه ی عمرمه اما.....

تولدمو یه کثافت خرااب کرد.............

این نیز بگذرد.....

این روزها مانند جودی آبود شده ام!

برای بابالنگ درازی مینویسم که

خودم هم نمیشناسمش...........

 

روز تولدم بارون بارید و من قطرات بارانم را به تماشا گذاشتم

و

قطره قطره بخار شدم....

(دخترک باران)

 

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پاییز...
غم انگیز است پاییز
و غم انگیزتر،
وقتی تو باشی وُ
من برگ‌ها را با خیالَ‌ت
تنها قدم بزنم
...

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یاد گرفتم...

سکوتم از رضایت نیست...

دلم اهل شکایت نیست...


به تو نرسيدم، اما خيلي چيزارو ياد گرفتم...ياد گرفتم به خاطر كسي كه دوستش دارم بايد دروغ نگم.ياد گرفتم هيچكس ارزش شكوندن غرورم رو نداره.ياد گرفتم توي زندگي برای اون كه بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به يه بهانه اي دلشو بشكونم.ياد گرفتم گريه ي هيچكس رو باور نكنم.ياد گرفتم دم از عاشقي بزنم ولي اما از كجا بگم از كي بگم...مي خوام همين جا دلمو بشكونم
خوردش كنم تا ديگه عاشق نشه.تا ديگه كسي رو دوست نداشته باشه.توي اين زمونه كسي نبايد احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو مي شكونه.مي خوام بشم همون آدم قبل كسي كه از سنگ بود و دو رو برش ديواري از سكوت و بي تفاوتي...دو روز دنيا ارزش اين رو نداره كه بخواد همش به غم و غصه بگذره.مي خوام برم جايي كه كسي منو نشناسه...اينجا نمي تونه جزيره ي بهشت من باشه...مي خوام تنها باشم...از خودمم دور باشم...نباشم...نباشم.....نباشم...

 

 

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا نمیدونی...

خدایا وقتی دلت میگیره چیکار می کنی ؟
میری یه گوشه میشینی و گریه میکنی ؟
هی با نگاهت بازی میکنی که یادش بره می خواسته گریه کنه ؟
یه لیوان آب میخوری که بغضت و بفرستی پایین ؟
یادت میاد که خدایی و همیشه باید تنها باشی ؟
خدایا نمیدونی من این روزا چقدر خدا بودم....

نويسنده: شیرین تاريخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حرفای دلم...

تنهایی ام را کسی شریک نیست

مطمئن باش ...

دست احتیاج به سمت تو که هیچ

به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد

شاید که تنهایی ام ...

از تنهایی دق کند .....

شاید آرام تر میشدم....

فقط و فقط ……..

اگر میفهمیدی…..

حرفهایم به همین راحتی که می خوانی

نــــوشته نشده اند..!!!


جسارتــ می خواهد
نزدیک شدن به افکار دختری که
روزها مردانه با زندگی می جنگد ...
اما
شب ها بالشش از هق هق ِ دخترانه خیس استـ !!

 

 

نويسنده: شیرین تاريخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

منم رفتنی شدم...!

این روزها آدم ها با رفتنشان

پوستم را کلفت تر می کنند

و

دلم را نازکتر!

می گویند: "خدایی آن بالاست!"

و این وسوسه ی ارتفاع

همیشه راهم را کج می کند...

گزینه ای بهتر سراغ دارید!؟؟!

انقدر حرف از رفتن و خدافظی زدم که دیگه خودمم رفتنی شدم.نمیدونم چه احساسی دارم

شاید خوشحال باشم ازاینکه دارم از این شهری که خاطره هاش داره خفم میکنه و تو هر طرفش که میرم یه خاطره ای واسم زنده میشه و چشمامو پر میکنه دور میشم

شایدم ناراحتم از اینکه دارم از خونوادم و کسایی که دوسشون دارم هرچند با خاطره هاشون اشکم در میاد جدا میشم....

در من فریاد های درختی ست
خسته از میوه های تکراری...

دوســــــت دارم با یكـــی بشـــینم صحــــــبت كـــنم . . .

بـــعـــدش تودلم نـــگـــم :

كـــاش بـــهـــش نمـــیگفتـــم !

 

باز... خواهم نوشت!

نويسنده: شیرین تاريخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حال من این روزها...

 اين روزها با هيچ كس صحبت نمي كنم... نمي دانم با اين راز بزرگ بايد چه كرد...

نمي دانم چه شده... چشم هايم را مي بندم...

باز مي كنم،

دوباره مي بندم...

 -- كابوس!! --

....!

داستايوفسكي گفته:

" نبوغ چيزي نيست... جز صبر ايوب... "

  پدر بزرگ میگفت: "تصدقت، زندگی همین است دیگر: خیابانی را تا انتهاش بروی، و آخرش تابلوی خوشگلی روبه رویت دربیاید که شمایلِ خوشگلتری رووش باشد شبیه « بیلاخ! » و زیرش نوشته باشد: راه را اشتباه آمده ای، برگرد! و تو دور بزنی برگردی، که باز روبه رویت همان تابلوی خوشگل باشد با همان شمایلِ خوشگلتر! که زیرش نوشته: جاده یکطرفه بوده است! زندگی همین است دیگر، تصدقِ جوانیت!...

این روزها از میان تمام آلات موسیقی .... دلم فقط شور میزند .

 

 

نويسنده: شیرین تاريخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حوا...

به جرم وسوسه

چه طعنه ها که نشنیدی حوا .... !

همه تا توانستند آدم شدند

چه صادقانه حوا بودی

و چه ریاکارانه آدمیم .... !!


نويسنده: شیرین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

shirin?

ز چشم خون شیرین اشک غلطید...

به بخت خود میان گریه خندید...

که گویی قدر شیرین را ندانند...

که بر وی اینهمه افسانه خوانند...

شکر تلخی دهد از بخت شیرین...

زهی شیرین و جان سخت شیرین...

نويسنده: شیرین تاريخ: چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

واقعا رفتی...

سوخته بودم
و
تو ....رفته بودی بر ساحل دیگری بتابی....

امشب هیچ وقت یادم نمیره....

روز دختر بود و من کادومو گرفتم یه دنیا بغض با یه امیدی که ناامید شد....

خداحافظ،تو ای هم پای شب های غزل خوانی

خداحافظ،به پایان آمد این دیدار پنهانی

دیــگــر بــرایـــ حــفــظ ِ تـــو بـــایـــد خـــدا را حــفــظ کـــنــم ....

نويسنده: شیرین تاريخ: چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می آیی....
مي دانم تاپلك به هم بزنم

مي آيي
با انار و آينه دردست هايت
يك دنيا آرامش درچشم هايت
وقناري كوچكي درحنجره ات
كه جهان را
به ترانه هاي عاشقانه ميهمان مي كند.

مي دانم تاپلك به هم بزنم
مي آيي
و بانگاهت
دشت هاراكوه
كوه هارا
پرنده مي كني.

به قول فروغ:
من خواب ديده ام!

نويسنده: شیرین تاريخ: سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رفته ای...بازگرد....

وقتی تو نیستی
زندهگی را نمیتوان هر صبح
در آغوش گرفت
و برای تکه ای نان
کنار تنور خورشید
صف کشید..

تو رفته ای وُ شهر
به گِل نشسته از هجومِ سرما.
کاش لااقل
خورشید را نمی بُردی!


5 روز گذشت و .....

نويسنده: شیرین تاريخ: سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قرار است فراموش کنم...

دلـَــــــــــــــــــم،


پُــر از زَخـــــــــــــم هایی ست

که قرار است وقتی بـــــُـــــزرگ شدم

فراموشــشان کــنم.
..

 

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

raha

گاهی خودت را رها کن، مثل بادبادکْ در باد   

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شاعر

لطفن این شعر را

آهسته بخوانید.

روویِ سطرِ آخرِ گریه‌هاش

خواب رفته است شاعر!

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دیر آمدی موسی...

 

دیر آمدی موسی...

دوره ی اعجازها گذشته است.

عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن

که کمی بخندیم.....

 

نويسنده: شیرین تاريخ: دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

این منم...

این منم ، ای غمگساران این منم
این شرار سرد خاکستر شده ؟
این منم ای مهربانان این منم
این گل پژمردهٔ پرپر شده ؟
این منم یا نغمه یی کز تار عشق
جست و غوغا کرد و خاموشی گرفت ؟
این منم یا نقش صدها آرزو
کاین چنین گرد فراموشی گرفت ؟
خنده بودم بر لبان زندگی
ناگهان در وحشتی پنهان شدم
ناز بودم در نگاه آرزو
اشک خونین درد بی درمان شدم
در کف بد مست بودم جام و او
بر سر سنگی شکست این جام را
چهره شد تاریخ غم، تقویم درد
بس که بردم محنت ایام را
این منم ؟ نه ! من کجا و غم کجا ؟
خنده های جانفزای من چه شد ؟


نويسنده: شیرین تاريخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

my favarit....

اینا واسه من خیلی عزیزن....خیلی...

تو آمدی ز دورها و دورها...

نگاه کن که غم درون دیده ام                چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایه سیاه سرکشم                اسیر دست آفتاب میشود

نگاه کن من از ستاره سوختم             لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل           ستاره چین برکه های شب شدم

مرا دگر رها مکن                              مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه من          چگونه قطره قطره آب میشود

به روی گاهواره های شعر من            نگاه کن تو میدمی و آفتاب میشود......

 

 

 

 

نويسنده: شیرین تاريخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلما رفته مهمانی...

به یک دریای طوفانی
دل ما رفته مهمانی
باید پارو نزد وا داد باید دل رو ب دریا داد
خودش میبردت هر جا دلش خواست
ب هرجا برد بدون ساحل همون جاس
ب امیدی ک ساحل داره این دریا
ب امیدی ک آروم میشه تا فردا
ب یک دریای طوفانی
دل ما
رفته مهمانی...
.....

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کشورم....(مردم کشورم)

زکریای رازی آمد و رفت !
انیشتین آمد و رفت !
فروید آمد و رفت !
استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفت ....
اما هنوز در همسایگی ما:
مادری اسپند دود میکند !
پدری گوسفند میکشد !
دختری طالع بینی میخواند که شوهرش باید متولد چه ماهی باشد !
پسری پشت ماشینش مینویسد: بیمه ی ابوالفضل !
هنوز برای ازدواج استخاره میکنند !
هنوز مردی به همسرش به جرمِ کم حجابی!! تهمت فاحشه میزند!
و ...
عقب ماندگی زیر پوستِ کشور من است...

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چ میشد خدایا؟؟؟؟

چه میشد خدایا؟!

چه میشد اگر ساحلی دور بودم!

شبی با دو بازوی بگشوده ی خود

تورا میربودم

تورا میربودم...

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باید بنویسم!

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینکه " خفه نشم "

همین !!

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دنیا

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است

هیچ کاری با ما ندارد..
خوابمان برد

بیدار شدیم دیدیم

آبستن تمام دردهایش شده ایم...

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا!
خدایا!!!
سرده این پایین .... از اون بالا تماشا كن
اگه میشه فقط گاهی ... بیا دست منو " ها " كن
خدایا سرده این پایین ... ببین دستامو ،‌ میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه !!
بگوگاهی كه دلتنگم ، از اون بالا تو می بینی
بگوگاهی كه غمگینم ، توهم دلتنگ و غمگینی !
كسی اینجا نمی بینه ... كه دنیا زیره چشماته ...
یه عمره یادمون رفته ،زمین دار مكافاته !!
خدایا وقت برگشتن ... یه كم با من مدارا كن ...
شنیدم گرمه آغوشت ...
اگه میشه منم جا كن........
 
نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بت

از ادمها بت نسازید!!!
این خیانت است ...
هم به خودتان . هم به خودشان !
خدایی میشوند که خدایی کردن نمی دانند ؛
وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته ...

.

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

my favarite poem!

ماهی شده بو باورش             تور اگه بندازن سرش

میشه عروس ماهیا                شاه ماهی میشه همسرش

ماهی نمیشد باورش              تور اگه بندازن سرش

نگاه گرم ماهی گیر                 میشه نگاه آخرش...

رفت تا تور رو سرش کنه           نگاه میکرد به پشت سرش

میخواست کسی باهاش نیاد     تنها باشه تور رو سرش

همین که رفت عروس بشه       دید انگاری گیر کرد سرش

ماهی گیره تورو کشید             یهو پرید هوش از سرش

داره میمیره ولی اون                هنوز نمیشه باورش

تا که یه مقداری گذشت           نفس رسید به آخرش

ماهی نمیشه باورش               تور اگه بندازن سرش

نگاه گرم ماهی گیر                 میشه نگاه آخرش.....

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعر جدید یاس!

شعر جدید یاس در مورد امتحانات:
از چی بگم برات ؟
انتظار داری چه چیزی از جیب من در آد ؟
جز یه کاغذ سفید پاره ؟
خب آره رفیق تقلب توشه ولی باخودکار سفید ! ...
تو هم مثل منی کم درد نداری ، درد اصلیت اینه که علاقه ای به درسم نداری .
من کسی نیستم با این امتحانا دردم بگیره ولی این نمره ها رو کی میخواد گردن بگیره...!!!!

نويسنده: شیرین تاريخ: سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رسول یونان:

بارانی که روی این شهر می بارد
یک شب
روی استانبول نیز خواهد بارید
همین طور روی لندن
پراگ
و یا باکو
هر کجا باشی
یک شب
به یاد نخستین دیدار
دل تو نیز خواهد شکست
مثل دل من
زیر بارانی از ابر خاطره ها می بارد

 

نويسنده: شیرین تاريخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

گریه هم مثل باران فرو ریخت غصه از دل زدودن بهانه.....

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to shirin-sweet.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com