ولین روز دبستان بازگرد..
شادی آن روزهایم بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانده ترند
درس اول ساده بود آب را سارا به بابا داده بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جاروی مادر روی برگ
هم کلاسی های من یادم کنید باز هم در کوچه فریادم کنید
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشق ها را خط بزن...
بعد 12سال رفتن رفتن به مدرسه و شلوغی و حال و هوای درس و شیطنت دیگه دارم فارغ التحصیل میشم این خیلی خوبه اما دیگه اون روزای شیرین و قشنگ مدرسه تموم میشه. این اذیتم میکنه.
چقدر زود دیر میشه.....
راستی اینم از ماجرای کلاسمون....

نظرات شما عزیزان:
|